جدول جو
جدول جو

معنی گرمنه چشمه - جستجوی لغت در جدول جو

گرمنه چشمه
چشمه ای در جنوب درازنو شهرستان کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرسنه چشم
تصویر گرسنه چشم
آزمند، حریص، برای مثال ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت / گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت (سعدی - لغت نامه - گرسنه چشم)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ نَ یِ چَ مَ گَ)
گردنه ای است در راه قم و سلطان آباد میان صالح آباد و ابراهیم آباد، واقع در 230700گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(گَ مِ)
دهی است از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل، واقع در 22هزارگزی خاور اردبیل و 15هزارگزی راه اردبیل به آستارا. هوای آن معتدل، دارای 503 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه سقرچی و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ / رُ نَ / نِ / گُ سَ / سِ نَ / نِ چَ / چَ)
حرص و گدایی. (آنندراج) (غیاث) :
چون خوانچه کنی تا ز سر گرسنه چشمی
از خوانچۀ گردون نکنی زله گدایی.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 442).
فغان که کاسۀ زرین بی نیازی را
گرسنه چشمی ما کاسۀ گدایی کرد.
صائب.
رجوع به گرسنه چشم شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ / رُ نَ / نِ / گُ سَ / سِنَ / نِ چَ / چِ)
کنایه از بخیل و ممسک باشد. (برهان) (غیاث) (انجمن آرا). حریص:
مرغیم گنگ و مور گرسنه چشم
کس چومن مرغ در حصار نکرد.
خاقانی.
ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت
گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت.
سعدی.
این گرسنه چشم بی ترحم
خود سیر نمیشود ز مردم.
سعدی.
ز گرم خوردن حلوای بوسه معذورم
گرسنه چشم نیارد از این نواله گذشت.
سنجر کاشی (از آنندراج).
، مردم فقیر و گدا. (برهان) (غیاث) (انجمن آرا) ، کنایه از مردمی هم هست که از قحط و غلا برآمده باشند. (برهان) :
این گرسنه چشمان که نگشتند ز تو سیر
خون باد هر آن لقمه که از خوان توگیرند.
باقر کاشی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
حرص آزمند: چون خوانچه کنی تاز سر گرسنه چشمی از خوانچه گردون نکنی زله گدایی. (خاقانی)، بخل امساک، فقر گدایی
فرهنگ لغت هوشیار
حریص آزمند: زمن مرنج چو بسیار بنگرم سویت گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت. (سعدی)، بخیل ممسک، گدا فقیر. یا گرسنه چشمان کنعان. برادران یوسف ع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرسنه چشم
تصویر گرسنه چشم
((~. چَ))
کنایه از بخیل و ممسک
فرهنگ فارسی معین
آزمند، آزور، حریص، طماع، تنگ چشم، ممسک
فرهنگ واژه مترادف متضاد